جمعه, 31 فروردین,1403 |

دیوار

نقاشی ام خوب بود 

دیواری دورش کشیدم که نرود

نقاشی اش عالی بود

روی همان دیوار راهش را کشید

و رفت...


امید رهایی | دوره پنجم آفتابگردان ها

16 شهریور 1397 1149 0 5

شاید شعر نباشد :

در من بعد از ظهری بهاری هست

با بوی شرجی آسمان

که می نشینم سر راه عبور ابر ها

بر گرمای نمناک سنگ ایوان

،مزه مزه می کنم نسیم را

،ورق خوردن لحظه هایی را که می توانست چنین سفید نباشد

برای من که هیچ زمان تویی در کار نبوده

تا بوده همین من بوده و بعد از ظهرهای شرجی

و یک آسمان سکوت


امید رهایی | دوره پنجم آفتابگردان ها

03 خرداد 1396 1541 1 2.5

عشق چیست؟

لحظه ی خوردن تاریکی و نور است به هم

یا نگاه  دو نفر آدم کور است به هم

به فنا می کشد این رابطه ی قلابی

مثل دلبستگی ماهی و تور است به هم

چشم وا می کنی و زندگی شیرین را

می زند یک شبه یک شچشم که شور است به هم

رفتی و بیشتر از پیش به خاطر ماندی

این گره خوردن غیبت و حضور است به هم

سال ها بعد، شبی، سر زده، یک گوشه ی شهر،

"درد" بر خوردن ما حین عبور است به هم

(امید)


امید رهایی | دوره پنجم آفتابگردان ها

09 اردیبهشت 1396 1725 2 4.67