جمعه, 10 فروردین,1403 |

بر گردنم عمری ست حق مادری دارد

بر گردنم عمری ست حق مادری دارد
خورشید گونه رسم ذره پروری دارد

وقتی خدا فرمود: لو لا فاطمه...یعنی
بر کل مخلوقات زهرا برتری دارد

وقت نمازِ با شکوهش فاطمه انگار
پشت سر خود از ملائک لشکری دارد

روز قیامت بی گمان گریان نخواهد بود
هر کس برای فاطمه چشم تری دارد



زهرا خریدار است، از این جمله معلوم است
اینجا غلامِ بی نوا هم مشتری دارد

هم زهره هم زهراست، هم آیینه ی طاهاست
صدیقه ی کبری ست اهل عالم بالاست

زمزم ببین می جوشد از رد قدم هایش
جبریل هم بوده ست در خیل خدم هایش

آموخته درس نجابت مریم از زهرا
عمری ست می گیرد مدد این عالم از زهرا

نذر یتیمان می کند نان شب خود را
خرج علی کرده همه تاب و تب خود را

با نیت همسایه های خویش می گوید
در نیمه شب ها ذکر یارب یا رب خود را

زینب چو زهرا خم به ابرویش نیاورده
چون کوه بار آورده زهرا زینب خود را

زهراست بالا دست و باقی زیر دست او
آری در عالم دارد هر کس منصب خود را

ریشه دوانده عشق زهرا در دل حیدر
قرآن تماما جمع شد در سوره ی کوثر

بر سفره ی احسان او جمع اند نوکرها
هستند محتاج نگاه او پیمبرها

بار غمش بر روی دوش کوه سنگین است
شوری که از عشقش به سر افتاده شیرین است

شد توتیای چشم من خاک کف پایش
هستند جمعِ عرشیان مشتاق نجوایش

وقت سحر، وقتی که زهرا روی سجاده ست
حتی خدا هم می شود محو تماشایش

سرد است دوزخ آتشش بر عاشق زهرا
گرم است پشت شیعه از هرم نفس هایش

یک زن فقط چون فاطمه روی زمین آمد
پس تا قیامت هم نمی آید کسی جایش

از یک طرف آرام جان مادرش باشد
از سوی دیگر هست نور چشم بابایش

سنگ علی را می زند بر سینه اش ،یعنی
جان خودش را می دهد در راه مولایش

احساس غربت می کند زهرا در این دنیا
"دیدار پیغمبر" شده تنها تقاضایش

ام ابیهایی فقط زیبنده ی زهراست
هر کس که آزاده ست قطعا بنده ی زهراست

شرح فضیلت های زهرا کار هر کس نیست
هر خانه ای چون خانه ی زهرا مقدس نیست

از خشت خشت خانه اش نور خدا جاری ست
در لحن صحبت کردنش شرم و حیا جاری ست

بارانِ لطفش باز می بارد چه بارانی
با نام زهرا خانه ی دل شد چراغانی

آغاز خلقت بود با زهرا چه آغازی
پایان خلقت هست با حیدر! چه پایانی

مثل نجف یا کربلا یک روز می سازند
ایوان برای فاطمه به به چه ایوانی

یک روز می آید که شاعرهای درگاهش
در مرقدش باشند مشغول غزل خوانی

در وقت جنگیدن علی ابن ابی طالب
سر بند"یا زهرا"ببندد روی پیشانی

جز خادمیِّ فاطمه شغلی ندارم من
از کف نخواهم داد شغلم را به آسانی

با اینکه کوتاه است زهرا دفتر عمرش
این عمر کم دارد ولی تفسیر طولانی

افتاده نامش بر لب پیر و جوان زهرا
افتاده مِهرش در دل ایران و ایرانی

می گفت زینب با دلی خون که پس از مادر
دیگر ندارد زندگی توفیق چندانی

در روز روشن دشمنان خوردند حقش را
تشییع شد او در شبِ تاریک و _پنهانی

درد و دلش را آه تنها با علی می گفت
وقتی که بر می خواست از جا یا علی می گفت

وقتی که بر می خواست از جا فضه را می خواست
باور ندارد مرتضی زهرا همان زهراست

باور ندارد دستِ بر پهلوی زهرا را
باور ندارد بی وفایی های دنیا را

باور ندارد این جسارت های دشمن را
طاقت ندارد بعد زهرا زنده ماندن را

زهرا میان کوچه ها روی زمین افتاد
انگشتر خلقت ترک خورد و نگین افتاد

وقتی که در افتاد روی فاطمه انگار
بر رویِ پیشانی در از غصه چین افتاد

وقتی که در را دشمنان اینگونه کوبیدند
تسبیح از دست امیرالمومنین افتاد

"شک" آمد و در بین مردم سخت جولان داد
اینگونه شد شمشیر از دستِ"یقین"افتاد

روزی که سوزاندند شاخ و برگ "طوبی" را
سیبِ هوس در دامن این سرزمین افتاد

دنیا اگر خون هم ببارد باز جا دارد
ای مردم بی درد!زهرا هم خدا دارد

هیزم رسید و ناگهان بال کبوتر سوخت
آتش به جان باغ افتاد و صنوبر سوخت

یک عمر زهرا با تمام درد هایش ساخت
یک عمر اما در مصیبت های حیدر سوخت

در بود و مادر بود و چادر بود و معجر بود
در سوخت.. مادر سوخت.. چادر سوخت ..معجر سوخت

زهرا به ظاهر رفت پشت در ولی بی شک
از آتش آن در علی چندین برابر سوخت

می رفت شاعر روضه ای مکشوف بنویسد
اما به یک باره قلم افتاد و دفتر سوخت...


احسان نرگسی رضاپور | دوره پنجم آفتابگردان ها

27 اسفند 1395 2989 0 5