پنجشنبه, 30 فروردین,1403 |

درد و دلی با امام خمینی (ره) به قلم فاطمه عارف نژاد

غم هاي ديگرم همه كمرنگ ميشود
وقتي دلم براي شما تنگ ميشود

وقتي كه خون دل شده سهم انارها
وقتي كه خسته ميشوم از اين بهارها

احساس ميكنم كه كمي فرق كرده ايم
از ياد رفته اند تمام قرارها

وقتي كه حرف تو همه جا هست و نيستي
با دوستان چگونه بگويم تو كيستي؟

آقا اجازه؟ حال و هوايم گرفته است
شرمنده ام دوباره صدايم گرفته است...

آقا اجازه؟ باز به خدمت رسيده ام
با اشك ها به قصد زيارت رسيده ام

دلتنگ حرف هاي شما و صفايتان
باز آمدم كه شعر بخوانم برايتان

از راه دور آمده پاي پياده ام
من آخرين مسافر تنهاي جاده ام

با خويش ميكشاني ام و گريه ميكنم
يك گوشه مينشاني ام و گريه ميكنم

من بغض ميكنم و تو لبخند ميزني
داري سفال قلب مرا بند ميزني...

آقا اجازه؟ خسته ام از اتفاق ها
پر كرده اند باغ شما را كلاغ ها

در شهر ما قواعد بازي عوض شده
اسم فساد و دست درازي عوض شده

من حرف ميزنم كه بداني هنوز هم...
يك عده مي كنند تباني هنوز هم...

در زندگي و منطق اين ها تو نيستي
آخر شما هميشه فقيرانه زيستي

آقا تو را چكار به سكه پرست ها
يك عكس از تو هست فقط در نشست ها...

وقتي كه فرش توي اتاقت گليم بود
ديگر گذشت! مال زمان قديم بود!

حالا به رغم خواسته و انتظارتان
يك جور كاخ ساخته جاي مزارتان...

تا آسمان رسيده صداي فقيرها
تغيير كرده نوع نگاه مديرها

بي رنگ تر شده است حناي دروغشان
سر به فلك زده رقم هر حقوقشان

زير سوال برده توان نظام را...
حرف شما و هر هدف اين قيام را...

راحت نشسته اند و دم از جنگ ميزنند
با حرف شان به آينه ها سنگ ميزنند

دين را به كفر با هوس نان فروختند
حق را چقدر ساده و ارزان فروختند

ايمان آسماني خود را، بهشت را
با وعده های نسيه به شيطان فروختند

واضح ترين نمايش شان پيش چشم ماست
خيلي شبيه قصه ي يوسف فروش هاست...

با گرگ های گله شبی را قدم زدند
با یک دروغ روی حقایق قلم زدند

پشت نقاب مانده و تغيير ميكنند
دين را به نفع حرمله تفسير ميكنند

دارند بچه هاي شما را ميان راه
با وعده هاي پوچ زمين گير ميكنند...

در كنج عافيت طلبي شان نشسته اند
نان خورده اند و باز نمكدان شكسته اند

كم نيست وزن توطئه و اشتباهشان
سنگين تر است از همه بار گناهشان

از ريشه ميزنند درخت اميد را
گم كرده اند راه و نشان شهيد را

هرچند ظاهرا تو در اين خانه نيستي...
تكرار ميكنم كه تو افسانه نيستي...

تو زنده اي به جان شهيدانمان قسم
تو زنده اي به تاب و تب دوستان قسم

من غير انعكاس صداي تو چيستم؟
يادم بده چگونه به پايت بايستم

يادم بده كه معضل اين روزگار چيست؟
وقت عمل شده است، زمان شعار نيست

از دست رفته باور بعضي شتاب كن!
آقا دوباره در دلمان انقلاب كن...

#فاطمه_عارف_نژاد
#بداهه
#خستگي
#درد و دل_با_امام_شهدا


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

16 اردیبهشت 1396 1012 0 5

نترسان ما را...

«بسم الله القاصم الجبّارین»

از زردی رنگ ها نترسان ما را
از سختی سنگ ها نترسان ما را
ما از خودِ جنگ هم نداریم هراس
از "سایه ی جنگ ها" نترسان ما را...

#رضا-سهرابی


رضا سهرابی | دوره سوم آفتابگردان ها

15 اردیبهشت 1396 2095 2 2.4

پرتگاه

کافری هستم که دنبال تو راه افتاده ام
 ای مسلمان رحم کن از پرتگاه افتاده ام

پرتگاه آن چشم های سبز و گیرای  تو بود
از  نگاه اول تو به گناه افتاده ام

قرص ماه تو مرا از کاسبی انداخته
مدتی در دام بازار سیاه افتاده ام

امنیت را با تو تضمین کرده بودم قصه بود
مثل کارتون خوابها بی سر پناه افتاده ام

فکر می کردم که مثل کوه پشتم... نیستی
سوزنی هستم که در انبار کاه افتاده ام

سالها فریاد میکردم تو را  پیدا کنم
*مادرم دهر است و من طفل به چاه افتاده ام

#عفت_نظری

*وامی از بیت #طالب_آملی
مادرم دهر است و من طفل به چاه افتاده ام
میکنم فریاد تا مادر به فریادم رسد


عفت نظری | دوره پنجم آفتابگردان ها

14 اردیبهشت 1396 1616 0 5

دست خالی

دست خالی‌تر از مردِ کارگرِ همسایه

آستین‌ پدر بود

بعد از جنگ

 

#کارگر

#جانباز


سیده مریم اسدالهی | دوره پنجم آفتابگردان ها

13 اردیبهشت 1396 1503 1 5

همیشه زنده و جاویدسرباز...

همیشه زنده و جاویدسرباز

دراین ظلمت چه ظلمی دید سرباز

نماد عزت و غیرت در این خاک

به دور از شهر خود تبعید سرباز

علی رغم تمام دردهایش

همیشه برغمش خندید سرباز

چه شبها روی برجک ایستاد و

برای شهر شد خورشید سرباز

کنار مرز، سرما، درد غربت

شبی را تا سحر لرزید سرباز

از آن روزی که عازم شد به خدمت

نهال آرزو را چید سرباز

دلش تنگ و هوای  پر زدن داشت

غریب و بی صدا بارید سرباز

غرورش را به آسانی شکستند

 ز رنج بی کسی رنجید سرباز

فشار زندگی دور از عزیزان

فشار پادگان...جنگید سرباز

به تقویمی که هرشب تیک میخورد

دلش سرشار از تردید سرباز

چه شوری داشت تا پایان دوره

چه شوقی برلبش ماسید سرباز

قرار خواستگاری داشت شاید

برای عشق خود گل چید سرباز

چه شبهایی که خواب وصل می دید

و امشب تا ابد خوابید سرباز


ملیحه خوشحال | دوره ششم آفتابگردان ها

10 اردیبهشت 1396 1332 0 5

عشق چیست؟

لحظه ی خوردن تاریکی و نور است به هم

یا نگاه  دو نفر آدم کور است به هم

به فنا می کشد این رابطه ی قلابی

مثل دلبستگی ماهی و تور است به هم

چشم وا می کنی و زندگی شیرین را

می زند یک شبه یک شچشم که شور است به هم

رفتی و بیشتر از پیش به خاطر ماندی

این گره خوردن غیبت و حضور است به هم

سال ها بعد، شبی، سر زده، یک گوشه ی شهر،

"درد" بر خوردن ما حین عبور است به هم

(امید)


امید رهایی | دوره پنجم آفتابگردان ها

09 اردیبهشت 1396 1725 2 4.67

دریا

با نگاه ترت به چشمانم
راه دریا به خانه پیدا شد
موج زد پشت موج غم رقصید
جذر و مد زمانه پیدا شد

طعمه شد عشق در دل طوفان
عقل راه نرفته را برگشت
ناخدا هم دوباره کم اورد
تور خالی شبانه پیدا شد

ماه گم شد درون دریا و
سرخی رنگ حوض با من ماند
قایق دوریت به گل خورد و
بعد آن هی نشانه پیدا شد


شوری روی گونه های من
بغض های نگفته ی با تو
حسرت دست ها و اغوشت
در میان ترانه پیدا شد


گریه کردم که کاش برگردی
نذر کردم که کاش در تورم ...
هر چه از تو به چنگ من افتاد
گریه ای بی بهانه پیدا شد

موج زد پشت موج غم رفت
بغض را هم چه ساده با خود برد
بعد طوفان چه ماند از شاعر
رد پایی زنانه پیدا شد ...

فرزانه شفیعی | دوره ششم آفتابگردان ها

08 اردیبهشت 1396 1452 1 3.5

ای برادر دلبری کار تو نیست!

ای برادر دلبری کار تو نیست!

عشوه های دختری کار تو نیست

در خیابان چشم خود درویش کن

این نگاه خواهری کار تو نیست

ظاهرت را مثل این ور ها بکن

تیپ های آن وری کار تو نیست

کم نکن از ابروانت مرد باش

این مدل نو آوری کار تو نیست!

توی واتساپ یا اینستا؛ تل گرام

مخ زدن از گل پری کار تو نیست!

تا که باشی اهل قلیان دوسیب

جان من خودباوری کار تو نیست

گیر بی خود می دهی پشت چراغ

مطمئنا افسری کار تو نیست!

پی کی من را تو پنچر میکنی ؟

باز گفتی پنچری کار تو نیست؟

اهل منطق باش و آداب کلام

 این بیان شرخری کار تو نیست

مثل آن مجری تحلیل نود 

غر نزن چون داوری کار تو نیست

.

.

.

ای ملیحه کم نصیحت کن به او

این نصیحت آخری کار تو نیست!

ملیحه خوشحال


ملیحه خوشحال | دوره ششم آفتابگردان ها

06 اردیبهشت 1396 1446 0 3.67

با خودت از آسمان شوري مدام آورده اي

با خودت از آسمان شوري مدام آورده اي

خنده بر روي لب بيت الحرام آورده اي 

 

با نگاه روشنت خورشيد عالم تاب را

با فروغ چهره ات ماه تمام آورده اي

 

نور پاشيدي به پستوهاي تاريك جهان

صبح صادق را به مهماني شام آورده اي

 

با نسيم آشنايي در بيابان حجاز

عطر و بوي جنت و دارالسلام آورده اي

 

از همان روز نخستين با همان لبخندها

مهرباني خدايت را پيام آورده اي

 

ساقيِ جمعيت لب تشنه ي شهرت شدي

باده و سجاده و تسبيح و جام آورده اي

 

يك بغل شيريني حق را براي مردمی

مشرك و بد اخم و تند و تلخ كام آورده اي

 

بعد ابراهيم و عيسي و كليم الله تو

يك كلام اي آخرين! ختم كلام آورده اي...

 


فاطمه عارف نژاد | دوره پنجم آفتابگردان ها

05 اردیبهشت 1396 1348 0 4.25

مبعث پیامبر (ص). شعر جمعی بانوان دوره ششم

آمد شروعی تازه بر اعجاز باشد 
پیغمبری از نسل صدها راز باشد

آمد که در اعماق شب , فانوس باشد
در خشکسال عشق , اقیانوس باشد

خورشید شد , با آسمان پیمان ببندد
تا بخت تار دختران , روشن بخندد....

تا روزهای تیره ی دنیا بمیرند
تا کاخ های ظالمان آتش بگیرند

آمد که دنیا بیش ازین ماتم نگیرد
قرآن فراهم شد دل آدم نگیرد

شد ابتدای نور و لبخند و غزل ها 
پاشید از هم , هیبت "لات" و "هبل" ها

آمد کلامِ عشق را تصویر باشد
مصداق ناب آیه ی تطهیر باشد

آمد که "زن" را وارهانَد از قفس ها
از التهاب عیش و نوش بوالهوس ها...

آمد محمد(ص) ناجی عشاق باشد
آمد «امام رحمت» و انفاق باشد...

وقتی عروج آسمانی سر گرفته است
از حضرت معبود او کوثر گرفته است

مبعوث شد ختم صراط عشق باشد
در خاک مکه، او فرات عشق باشد

پیچیده در جان حرا , بانگ صدایش
شق القمر جاری ست در انگشت هایش..

تا نور حق در لحظه هایش منجلی شد
بی شک محمد(ص) گرم ذکر یا علی شد

إقرَء... بخوان آیات قرآن را... محمد!
معنا بده "اسلام" و "ایمان" را محمد...

آری بخوان از این کتاب آسمانی
برخیز تا معنا بگیرد مهربانی

اینک حبیبم  مخزن الاسرار عشقی
راز وجودی ،نقطه ی پرگار عشقی

قُل "إنَّ أمرَ کُلُّه لِلَّه" تَعالی
إنّي رسولُ اللّه" بِالخُلقِ جَمیعا...

ای اهل عالم! صور بعثت را شنیدید؟!
آغاز رحمانی خلقت را شنیدید؟!

در آسمان امشب دوباره شور بر پاست
جبریل شاد است و بساط نور، بر پاست

مبعوث شد، بابای زهرا(س)، عمّ حیدر
بعثت شد آغاز فتوحی مثل خیبر

در سینه اش انوار کوثر،عطر یاس است
افسوس در بین خواصش ناشناس است

دین خدا را با زبانی تازه آورد
بر پیکر خشکیده جانی تازه آورد

آیات حق را در زمین تفسیر می کرد
او واژه واژه نور را تکثیر می کرد


خواندم زیارت نامه را هربار شنبه
این بغض دوری میشود تکرار شنبه

باران و دریا،آب مَهرِ دختر توست
خورشید برق کوچک انگشتر توست

تلفیق احساس و حیا و عقل هستی
تکمیل شد با مبعثت، یکتا پرستی...

موعود عالم زاده ی نسل محمد(ص)
احمد نبی و حلقه ی وصل محمد(عج)

اکنون بخوان با نام احمد مثنوی را
آری! بنوش این بیت های معنوی را...

 

#فرزانه_شفیعی
#آرزو_کبیری_نیا 
#افسانه_سادات_حسینی 
#عاطفه_جعفری
#نعیمه_آقانوری
#مریم_اسفندی
#معصومه_اسکندری
#محدثه_سادات_نبی_یان
#سارا_رمضانی
#فاطمه_پورحسن_آستانه
#راضیه_جبه_داری
#سیده_مرجان_ریاستیان

#شعر_جمعی 
#عید_مبعث_مبارک☘🌸


نعیمه آقانوری | دوره ششم آفتابگردان ها

05 اردیبهشت 1396 1635 3 5

خواب میبینم تو را گاهی، ولی کوتاه و کم!

خوابم گرفته، شاید این دفعه تو رو دیدم
باید بخوابم... این شبا دلتنگِ دلتنگم
بی معرفت! حتی دیگه خوابم نمیبینم...
گفتی بمون محکم... ولی آخه من از سنگم؟!!؟
...
حالم گرفته س همسفر! بالا تو جات خوبه؟
«آره گلم... اینجا فقط جای تو خالیه»
دارم تصور میکنم می خندی ... اینجایی...
«غصه نخور بانو... ببین مردت چه جاییه!»

خوبه که جات خوبه... ولی روی زمین تنهام!
« خانوم! مگه تنهایی میشه پیش تو باشه؟!»
وقتی نباشی، خب همینه حال هر لحظه م!
«خانومِ من حتما تو آغوشِ خدا ، جاشه!»

آقای خونه م! بی تو خیلی سخت ... خیلی تلخ...
«شکوِه نکن... صبرت برام اینجا شده عزت!»
دلتنگتم... هستی تو اَم دلتنگ من ... یا نه؟
«میشه نباشم همسفر؟ غصه م شده غصه ت...»

خوبم ... نبین گاهی دلم میگیره و خسته م...
راستی! ندیدی دخترت دندون در آورده!
«میشه نبینم؟ ساده ای بانوی شیرینم؟
هستم... نمیذارم گلام باشن که پژمرده!

بازم که داری گریه...» این نه! از سر شوقه!
«دارن اذان میگن... پاشو وقت ملاقاته»
[مثل همون روزای قبل از رفتنش بانو
پیشونیتو می بوسه، گرچه توی رویاته...]


4 اردیبهشت 96
برسد به دست همسران شهدای مدافع حرم....


محدثه سادات نبی‌یان | دوره ششم آفتابگردان ها

05 اردیبهشت 1396 1914 2 5

نزدیک صبح بود که طوفان شروع شد...

«بسم رب الشهداء و الصابرین»

 

نزدیک صبح بود که طوفان شروع شد

جریان رودهای خروشان شروع شد

تا خانه ی خلیفه رسیدند و ماجرا

با قتل ناگهانی عثمان شروع شد

آمد میان حادثه ها نام دیگری

شاید خدا رقم زده فرجام دیگری

این صبح بیعت است عجب صبح دلکشی

این شب شده برای همه شام دیگری

عمری به این ستم زدگان حکم رانده اند

قومی به نام احمد و بر کام دیگری...

این روزها پس از گذر سال ها سکوت

بانگ اذان برآمده از بام دیگری

از راه می رسند به یکباره مرد و زن

ابلیس نیز آمده با دام دیگری

برمی خورند در صف خود فوج ها به هم

«پیوسته است سلسله ی موج ها به هم» ...

آمد علی به دیدن مردم که هان؟! چه شد؟

آن سال های سال سکوت،این زمان چه شد؟

گفتند نادمیم،علی جان به ما ببخش

ما سخت بوده ایم تو آسان به ما ببخش

با تو بهار هست و زمستان نمی شود

این زخم جز به دست تو درمان نمی شود

گفتند زخم و آتش قلبش گدازه شد

گفتند زخم و داغ دلش باز تازه شد

از خاطرش گذشت زمان های آشنا

مردان آشنا خفقان های آشنا

آن ها که اعتبار حقیقی نداشتند

دست طمع به راه عدالت گذاشتند

دیدند ذوالفقار علی سد راه شد

یکباره نقشه های شیاطین تباه شد

تا بیرق مبارزه بر شانه ی علی است

گفتند راه چاره فقط خانه ی علی است

آتش گرفت خانه ی او گرچه دم نزد

شصت و سه سال سوخت و حرف از ستم نزد

عمری به احترام پیمبر سکوت کرد

بر عهد خویش ساقی کوثر سکوت کرد ...

آمد به خود دوباره به فریاد مردمان

با ناله های شوق و فغان های بی امان

گفتند و گوش کرد و شنیدند هرچه گفت

فردا شد و به واقعه دیدند هرچه گفت

فردا شد و وصی پیمبر خلیفه شد

فردا شد و زمان عمل بر وظیفه شد

فردا دگر عقیل و ابوذر نمی شناخت

جز حق علی ترازوی دیگر نمی شناخت

اصلا عقیل خواست بگوید که مرتضی

در راه حق برادر و خواهر نمی شناخت

دیگر علی نبود اگر سهم خویش را

با طلحه و زبیر برابر نمی شناخت

چشمش همیشه خیره به پایان جاده بود

هرچند دلشکسته ولی ایستاده بود …

 

آمد میان مردم و طوفان شروع شد

کم کم بهانه های حسودان شروع شد

فریاد زد ولید: تو را با زنان چه کار؟!

اصلا تو را به سهم فلان و فلان چه کار؟!

این حرف ها نمی کند این جا اثر،علی!

آتش گرفته بود...چه گفته مگر علی؟

فرموده بود: پیش روی ما قیامت است

اینک زمان زمانِ عمل بر عدالت است

تبعیض جاهلانه ی اشرافیت بس است

دعوای این قبیله و آن قومیت بس است

ناگاه رو نموده به اشراف و خیره شد

دنیای این سران شقی تار و تیره شد

آن جا زبان گشوده به تهدید ظالمان

یار ستم کشیده و خصم ستم گران

 گفت آن جماعتی که گرفتار آز شد

دستانشان به ثروت ناحق دراز شد

اِنّی اذا رأیتُ رَدَدْتُ مَعَ الخَزی

واللهِ لَو وَجدتُ تُزوِّج بِه النِّساء

یعنی نمی دهم به تساهل امانشان

حتی اگر که باشد مهر زنانشان

بازپس گرفته می شود اموال نا به جا

واللهِ لَو وجدتُ تُزوِّج بِه النِّساء

 

فریاد زد ولید تو را با زنان چه کار؟

اصلا تو را به سهم فلان و فلان چه کار؟

بالا گرفت در صف اشرافیت تنش

طلحه زبان گشود علی را به سرزنش

کاخر ذخیره های نظامند این قبیل

در هر قبیله صاحب نامند این قبیل

سیّاس باش و با همه اینطور تا مکن

این گونه خویش را ز بزرگان جدا مکن

آمد زبیر نزد علی گفت یا امیر!

در سهم ها عرب و عجم را یکی مگیر

مولا ولی به راه خودش دل نهاده بود

چون کوه بر عدالت خود ایستاده بود

مولا ملاحظات جناحی نداشت و

با هیچ کس تعارف واهی نداشت و

گفتا به هرکسی که در این ره مردد است

کاین شیوه تازه نیست که رسم محمد(ص) است …

 

آری علی که هست امام من و شما

امروز دل سپرده به نام من و شما

امروز در نگاه جهان ثبت می شود

این شورها و این هیجان ثبت می شود

ما با شکنجه های زمان امتحان شدیم

طاغوت بود و در خفقان امتحان شدیم

گر جنگ درگرفت نگفتیم خسته ایم

ما هشت سال با دل و جان امتحان شدیم

با مشکلات ریز و درشت زمان خود

با فتنه ها و فتنه گران امتحان شدیم

یک عمر با نداری مان نیز ساختیم

با مشکلات و با غم نان نیز ساختیم …

امروز ما جماعت یکرنگ خسته ایم

از جنگ نه ، ازین همه نیرنگ خسته ایم

امروز روزگار غریبانه ی علی است

رزق گرسنگان همه بر شانه ی علی است

ما با علی برای خدا عهد بسته ایم

حالا چرا به گوشه ی عزلت نشسته ایم؟

عهدی که بسته ایم فراموش می شود

شمع عدالت است که خاموش می شود

آن ادعای محض رضای خدا چه شد؟

آن جمع سر نهاده به قالوا بلی چه شد؟

یک عده با مکیدن خون سیر می شوند

یه عده هم گرسنه زمین گیر می شوند

شهوت فرا گرفته زمین را چه می کنید؟

امروزمان گذشته و فردا چه می کنید؟

تا کی سکوت و ترس دگر ادعا بس است

دلخسته ام ادامه ی این ماجرا بس است

اینک شما و این همه شومی…چه می کنید؟

با این مطالبات عمومی چه می کنید؟

ای دولت امید! کنون وقت پاسخ است

با ظلم فیش های نجومی چه می کنید؟

«دیگر بس است عدل ازین پس ستم کنید

لطفی کنید و از سر ما سایه کم کنید

هر چند پیش ازین به شماها نداشتیم

چشمی که بعدها به ضعیفان کرم کنید»

با ادعا کسی که ابوذر نمی شود

هر تیر خورده مالک اشتر نمی شود

هر کس که با علی است دلش مبتلای اوست

در فکر و در کلام و عمل پا به پای اوست

هرگز مباد این که ولی را رها کنیم

باید ز کوفیان ره خود را جدا کنیم …

مردم دوباره موعد خلق حماسه هاست

انگشت های آبی ما هم سلاح ماست

ما اهل دست دادن با فتنه نیستیم

باید جلوی هرچه منافق بایستیم

سازش نبوده است ره انقلاب ما

هرکس که با علی است بود انتخاب ما

 

 وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون…

 

شاعران:

امیر سلیمانی

حمیدرضا فاضلی

رضا سهرابی

 

پ.ن: فایل صوتی شعر فوق با نوای حاج محمد یزدخواستی را نیز می توانید بشنوید.


رضا سهرابی | دوره سوم آفتابگردان ها

04 اردیبهشت 1396 2342 3 4.43

یک نگاه!

 شــده یـک غــزل عــزیــزم، ز کـرامـت تـو آهــی
چـه شـود بـبـیـن کـه از تـو رسـدم اگـر نـگـاهـی!

نــگــهـم کـنـی جـهانـی هــمـه مـی شـود تـحـیـر :
به یـکی شـبـیـه مـن هـم نـظـری فـکنده مـاهـی!

چـه شـود به گـوشه چـشمـت، دل مستمند ما هم...
بـرسد بـه اوج عـزت، ز حـضیض پـسـت چـاهـی!!!

بـه زبان مـادری هـم، چـه شـود کـه گـفـته بـاشـم...
سِئویرَم سَنی عزیزجان، نه اوُلار کی سَن دَه گاهی...

مَنَه بیر باخیش باخارکَن، اِدَه سَن بو گُویلی شاد و ...
چـه شـود رسیده بـاشد بـه گـدا عــقـیـق شـاهـی!!!

مَنَه بیرجَه سَن عَزیزسَن، مَنی سَن اونوتما یـاریـم!
که فقط به سمت و سویت، دل ساده جسته راهی!

زِ غـــــم فــراق شــاعر شــده ام مــنِ غـریـــب و...
شــده یـک غـــزل عــزیــزم، ز کـرامـت تـو آهــی

#طاهره_اباذری_هریس

#طاهره_الف_هریسی

#جدید

#فقط‌گاهی‌نگاهی‌اتفاقی

 


| آفتابگردان ها

03 اردیبهشت 1396 1277 1 1.93

برای قیصر امین پور

 

مهرت به دلم دو بیت را نازل کرد
این شوق ببین چه کارها با دل کرد
تو آمدی و صدای پای غزلت
"دستور زبان عشق" را کامل کرد!

 

فرناز کریمی


فرناز کریمی | دوره ششم آفتابگردان ها

03 اردیبهشت 1396 1204 1 5

ترس

می ترسم از شب های بی فانوس می ترسم
از صبح فرداهای پر افسوس می ترسم

روشن نشد مفهوم این عشق پر از ابهام
من از حقیقت های ناملموس می ترسم

در چشم هایت رنگی از برپایی فتنه ست
من دیگر از آبی اقیانوس می ترسم

عشقم به تو خارج شد از میدان هر تقویم
از حمل و ثور از ماه و اورانوس می ترسم

هرچند قلبت قلّکی از عشق پر باشد
از سکه های عهد دقیانوس می ترسم

با اینکه رویایم همیشه با تو بودن بود
حالا نمی خوابم! از این کابوس می ترسم

#محمدجواد_قیاسی

محمدجواد قیاسی | دوره ششم آفتابگردان ها

29 فروردین 1396 1347 0 2.16
صفحه 20 از 29ابتدا   قبلی   15  16  17  18  19  [20]  21  22  23  24  بعدی   انتها