جمعه, 31 فروردین,1403 |

نزدیک صبح بود که طوفان شروع شد...

| 2345 | 3

شعری از رضا سهرابی

«بسم رب الشهداء و الصابرین»

 

نزدیک صبح بود که طوفان شروع شد

جریان رودهای خروشان شروع شد

تا خانه ی خلیفه رسیدند و ماجرا

با قتل ناگهانی عثمان شروع شد

آمد میان حادثه ها نام دیگری

شاید خدا رقم زده فرجام دیگری

این صبح بیعت است عجب صبح دلکشی

این شب شده برای همه شام دیگری

عمری به این ستم زدگان حکم رانده اند

قومی به نام احمد و بر کام دیگری...

این روزها پس از گذر سال ها سکوت

بانگ اذان برآمده از بام دیگری

از راه می رسند به یکباره مرد و زن

ابلیس نیز آمده با دام دیگری

برمی خورند در صف خود فوج ها به هم

«پیوسته است سلسله ی موج ها به هم» ...

آمد علی به دیدن مردم که هان؟! چه شد؟

آن سال های سال سکوت،این زمان چه شد؟

گفتند نادمیم،علی جان به ما ببخش

ما سخت بوده ایم تو آسان به ما ببخش

با تو بهار هست و زمستان نمی شود

این زخم جز به دست تو درمان نمی شود

گفتند زخم و آتش قلبش گدازه شد

گفتند زخم و داغ دلش باز تازه شد

از خاطرش گذشت زمان های آشنا

مردان آشنا خفقان های آشنا

آن ها که اعتبار حقیقی نداشتند

دست طمع به راه عدالت گذاشتند

دیدند ذوالفقار علی سد راه شد

یکباره نقشه های شیاطین تباه شد

تا بیرق مبارزه بر شانه ی علی است

گفتند راه چاره فقط خانه ی علی است

آتش گرفت خانه ی او گرچه دم نزد

شصت و سه سال سوخت و حرف از ستم نزد

عمری به احترام پیمبر سکوت کرد

بر عهد خویش ساقی کوثر سکوت کرد ...

آمد به خود دوباره به فریاد مردمان

با ناله های شوق و فغان های بی امان

گفتند و گوش کرد و شنیدند هرچه گفت

فردا شد و به واقعه دیدند هرچه گفت

فردا شد و وصی پیمبر خلیفه شد

فردا شد و زمان عمل بر وظیفه شد

فردا دگر عقیل و ابوذر نمی شناخت

جز حق علی ترازوی دیگر نمی شناخت

اصلا عقیل خواست بگوید که مرتضی

در راه حق برادر و خواهر نمی شناخت

دیگر علی نبود اگر سهم خویش را

با طلحه و زبیر برابر نمی شناخت

چشمش همیشه خیره به پایان جاده بود

هرچند دلشکسته ولی ایستاده بود …

 

آمد میان مردم و طوفان شروع شد

کم کم بهانه های حسودان شروع شد

فریاد زد ولید: تو را با زنان چه کار؟!

اصلا تو را به سهم فلان و فلان چه کار؟!

این حرف ها نمی کند این جا اثر،علی!

آتش گرفته بود...چه گفته مگر علی؟

فرموده بود: پیش روی ما قیامت است

اینک زمان زمانِ عمل بر عدالت است

تبعیض جاهلانه ی اشرافیت بس است

دعوای این قبیله و آن قومیت بس است

ناگاه رو نموده به اشراف و خیره شد

دنیای این سران شقی تار و تیره شد

آن جا زبان گشوده به تهدید ظالمان

یار ستم کشیده و خصم ستم گران

 گفت آن جماعتی که گرفتار آز شد

دستانشان به ثروت ناحق دراز شد

اِنّی اذا رأیتُ رَدَدْتُ مَعَ الخَزی

واللهِ لَو وَجدتُ تُزوِّج بِه النِّساء

یعنی نمی دهم به تساهل امانشان

حتی اگر که باشد مهر زنانشان

بازپس گرفته می شود اموال نا به جا

واللهِ لَو وجدتُ تُزوِّج بِه النِّساء

 

فریاد زد ولید تو را با زنان چه کار؟

اصلا تو را به سهم فلان و فلان چه کار؟

بالا گرفت در صف اشرافیت تنش

طلحه زبان گشود علی را به سرزنش

کاخر ذخیره های نظامند این قبیل

در هر قبیله صاحب نامند این قبیل

سیّاس باش و با همه اینطور تا مکن

این گونه خویش را ز بزرگان جدا مکن

آمد زبیر نزد علی گفت یا امیر!

در سهم ها عرب و عجم را یکی مگیر

مولا ولی به راه خودش دل نهاده بود

چون کوه بر عدالت خود ایستاده بود

مولا ملاحظات جناحی نداشت و

با هیچ کس تعارف واهی نداشت و

گفتا به هرکسی که در این ره مردد است

کاین شیوه تازه نیست که رسم محمد(ص) است …

 

آری علی که هست امام من و شما

امروز دل سپرده به نام من و شما

امروز در نگاه جهان ثبت می شود

این شورها و این هیجان ثبت می شود

ما با شکنجه های زمان امتحان شدیم

طاغوت بود و در خفقان امتحان شدیم

گر جنگ درگرفت نگفتیم خسته ایم

ما هشت سال با دل و جان امتحان شدیم

با مشکلات ریز و درشت زمان خود

با فتنه ها و فتنه گران امتحان شدیم

یک عمر با نداری مان نیز ساختیم

با مشکلات و با غم نان نیز ساختیم …

امروز ما جماعت یکرنگ خسته ایم

از جنگ نه ، ازین همه نیرنگ خسته ایم

امروز روزگار غریبانه ی علی است

رزق گرسنگان همه بر شانه ی علی است

ما با علی برای خدا عهد بسته ایم

حالا چرا به گوشه ی عزلت نشسته ایم؟

عهدی که بسته ایم فراموش می شود

شمع عدالت است که خاموش می شود

آن ادعای محض رضای خدا چه شد؟

آن جمع سر نهاده به قالوا بلی چه شد؟

یک عده با مکیدن خون سیر می شوند

یه عده هم گرسنه زمین گیر می شوند

شهوت فرا گرفته زمین را چه می کنید؟

امروزمان گذشته و فردا چه می کنید؟

تا کی سکوت و ترس دگر ادعا بس است

دلخسته ام ادامه ی این ماجرا بس است

اینک شما و این همه شومی…چه می کنید؟

با این مطالبات عمومی چه می کنید؟

ای دولت امید! کنون وقت پاسخ است

با ظلم فیش های نجومی چه می کنید؟

«دیگر بس است عدل ازین پس ستم کنید

لطفی کنید و از سر ما سایه کم کنید

هر چند پیش ازین به شماها نداشتیم

چشمی که بعدها به ضعیفان کرم کنید»

با ادعا کسی که ابوذر نمی شود

هر تیر خورده مالک اشتر نمی شود

هر کس که با علی است دلش مبتلای اوست

در فکر و در کلام و عمل پا به پای اوست

هرگز مباد این که ولی را رها کنیم

باید ز کوفیان ره خود را جدا کنیم …

مردم دوباره موعد خلق حماسه هاست

انگشت های آبی ما هم سلاح ماست

ما اهل دست دادن با فتنه نیستیم

باید جلوی هرچه منافق بایستیم

سازش نبوده است ره انقلاب ما

هرکس که با علی است بود انتخاب ما

 

 وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون…

 

شاعران:

امیر سلیمانی

حمیدرضا فاضلی

رضا سهرابی

 

پ.ن: فایل صوتی شعر فوق با نوای حاج محمد یزدخواستی را نیز می توانید بشنوید.

Article Rating | امتیاز: 4.43 با 7 رای


نظرات

محدثه سادات نبی‌یان

محدثه سادات نبی‌یان

05 اردیبهشت 1396 03:08 ق.ظ

طیب الله انفاسکم! عالی بود

رضا سهرابی

رضا سهرابی

07 اردیبهشت 1396 11:12 ب.ظ

هذا من فضل ربنا...

سرنوشت

سرنوشت

20 تیر 1396 11:36 ب.ظ

بسیار عالی.شعر دیگری در راه نیست؟

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.