شعری از سعید بابائی
برف می بارد
یا کمی بهتر بگویم
از دهان آسمان دارد
در کمال باشکوهی
حرف می بارد.
برف تا بارید
ناگهان جاده
با ظرافت های بی پایان کفن پوشید.
جاده با یاد قیامت
بر سر آبستن مرگ است.
این چه احوالیست
شاخه باغ بهاری دل
چرا اینگونه
بی برگ است؟
قاصدی ایکاش می آمد
در این سرما
با خبرهای خوشی از حال گنجشکان
باعث دلگرمی ما مردمان می شد.
اینچنین آن عالم پیری که حافظ گفته بود از آن
دگرباره جوان میشد. *
برف می بارد
من نمی دانم چرا باید
جای بیرون رفتن و جای خوشامدگویی مهمان
بی رمق بنشینم اینجا شعر بنویسم.
برف آمد
می روم شادان به استقبال
تا بگیرم نامه از این قاصد خوشحال!
سعید بابائی
*نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
حضرت لسان الغیب حافظ