ﺳﻪشنبه, 28 فروردین,1403 |

گمنام

| 2467 | 6

شعری از شهریار شفیعی

تو می توانستی 
در اصلاندوز یا ترکمنچای 
اسبت را زین کرده 
با کلاهی پشمی 
پشت عباس میرزا باشی 
شکست هم خورده بودی اگر 
نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد.

یا می توانستی چوپانی باشی
عشقت را به رود می سپردی اگر 
پیغمبر قبیله ات می شدی.

اما تو سربازی خاکی بودی 
با لهجه ی سرد آذری 
و داغ دیده از آفتاب جنوب 
و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند
چون تو سیمرغ شان بودی.

خنده دار است که این روزها
قرصها
حرف های زیر زبانت را می کِشند
و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود
امان از چرخ های ویلچر
که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست.

بلند شو پدر 
خاک لباست را بتکان 
دستی به موهایت بکش 
و راحت بمیر
تو گمنام شدی 
تا بزرگی نامت ، کمر سنگ مزار را نشکند.

 

شهریار شفیعی

Article Rating | امتیاز: 4.83 با 6 رای


نظرات

محمدحسین نجفی

محمدحسین نجفی

20 آذر 1395 09:54 ق.ظ

دست مریزاد شهریار جوان!
بعد از «یا می توانستی چوپانی باشی» حس می کنم یه سطر کمه که حلقه واسط بین چوپان و به رود می سپردی باشی
موفق باشی

شهریار شفیعی

شهریار شفیعی

26 آذر 1395 06:18 ب.ظ

سلام جناب دکتر نجفی
ممنونم از حسن نظرتون
روش فکر میکنم حتمن :)

رضا سهرابی

رضا سهرابی

03 دی 1395 10:39 ق.ظ

شهریار عزیز من...
تو شناسایی شدی :-)

عالی بود...

شهریار شفیعی

شهریار شفیعی

03 دی 1395 04:48 ب.ظ

رضا جان ممنونم از حضورت :) فدای تو

امیرمحمد عسکرکافی

امیرمحمد عسکرکافی

03 بهمن 1395 11:37 ق.ظ

عالی عالی

شهریار شفیعی

شهریار شفیعی

03 بهمن 1395 04:11 ب.ظ

امیر محمد جان عزیزی برادر
ممنونتم

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.