الهه صابر متولد 5 مهرماه سال 1372 و اصالتا کرمانی است. او در مقطع کارشناسی در دانشگاه خوارزمی، فیزیک مهندسی لیزر و اپتیک خوانده و در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ست. او از 15سالگی در شاخه های مختلف حیطه ی گسترده ی ادبیات کار کرده است. از شاخه خبر و خبرنگاری که بعدها فهمیده با روحیاتش هماهنگ نبوده و رهایش کرده است بگیرید تا نویسندگی و نثر نویسی و تصویرگری که معتقد است ارتباط خیلی نزدیکی با ادبیات دارد و عکاسی و... و در حال حاضر با یک نگاه ویژه و تخصصی به شعر و نویسندگی میپردازد و سایر فعالیتها را در حاشیه قرار داده است. او که در بخش ادبیات جشنواره جوان خوارزمی رتبه سوم را کسب کرده است، از یازده سالگی به شکل افتخاری در دوچرخه _روزنامه نوجوانان همشهری_ مینوشته و امسال سومین سالی است که همکار حرفه ای دوچرخه است. همچنین از او سروده هایی در دیگر مجلات از قبیل رشد و... نیز به چاپ رسیده است. در این مصاحبه پای صحبت های این آفتابگردان دوره ششمي نشسته ایم. با ما همراه باشید.
1. ضمن عرض سلام، برای ما بگویید چه شد که پا به دنیای ادبیات گذاشتید؟
سلام. در کوتاه ترین بیان میتوانم بگویم جوگیر شدم...
آن زمان که وارد همکاری افتخاری با دوچرخه شدم(حوالی یازده سالگی) خودم عاشق خبرنگاری و همکاری با رادیو بودم اما همه همکارانم در دوچرخه شاعر بودند. وقتی در جلسات شعر دوچرخه ای ها قرار میگرفتم جوگیر میشدم که شعر بنویسم. آن زمان آقای تربن مسئول جلسات شعر دوچرخه بود و من چون از بقیه بچه ها در زمینه شعر ضعیف تر بودم، خیلی از او غر میشنیدم. تا این حد که نقدهای آقای تربن در خواب نیز به سراغم می آمدند. و تقریبا به شکل حرفه ای به شعر فکر میکردم.میتوان گفت همان غرهای آقای تربن کار خودشان را کردند و از من یک شاعر ساختند.
و واقعا بعد از آن خواب نگاهم به ادبیات جدی تر شد.
2.نگاه خانواده تان نسبت به شاعری شما چیست؟
آن اوایل نگاهشان به فعالیت های ادبی ام مثل نگاه همه پدرمادرها نسبت به کلاس های تابستانی بود که فرزندانشان برای پرکردن اوقات فراغت میروند. اما کم کم دیدند که نوشتن برای من جدی تر از این حرفهاست و نگاهشان جدی تر و حرفه ای تر شد. و فهمیدند که الهه در این راه جدی است. بعد از برگزیدگی در جشنواره خوارزمی، و هدیه گرفتن از دست معاون وزیر، خانواده جدیت مرا در این عرصه بیشتر از پیش باور کردند.
3. با این اوصاف چرا در مقطع کارشناسی به سراغ ادبیات نرفتید و در رشته فیزیک لیزر و اپتیک به تحصیل پرداختید؟
من هیچ وقت دوست نداشتم کاری را نصفه رها کنم و دیگران درباره ام حرفهای عجیب و غریب بزنند. در دبیرستان ریاضی میخواندم. در آن سالها زمزمه هایی میشنیدم مبنی بر این که الهه در ریاضی کم آورده و حالا میخواهد سراغ ادبیات برود. حرفهای از این دست کم نبودند و گاهی تصور میکردم این حرفها توهین نه به شخص من، که به ساحت ادبیات است. این حرفها را در خانواده نیز میشنیدم برای همین تصمیم گرفتم مقطع کارشناسی را در ادامه مسیر دبیرستان طی کنم و در یکی از گرایش های رشته ریاضی ادامه دهم اما برای کارشناسی ارشد قصدم این است که دانش ادبیاتم را تقویت و تخصصی کنم و آن را به شکل آکادمیک ادامه دهم. چون معتقدم مطالعه آکادمیک ادبیات برای یک شاعر نیاز و ضروری است. به طور کلی نفس استاد تاثیرگذار است و هرچه این استاد متخصص تر باشد اثر نفسش بیشتر است. و چه بهتر از شرکت در کلاسهای ادبیات با حضور اساتید ارزشمند.
4. فکر میکنید شعر و نوشتن باهم چه تفاوتی دارند؟ و چرا برخی از شاعران نمیتوانند ادبی بنویسند.
ما شاعرانی داریم که شعر میگویند، یا بهتر است بگویم شعر میسازند ولی حتی نکات دستوري را هم نمیدانند و در شعر به کار نمیبندند. و اتفاقا شعرهایشان پر مخاطب است و کتابهایشان پرفروش. اما نمیتوانند چند کلمه بنویسند... و میتوان گفت ادبیات را نمیفهمند.
به نظر من یک شاعر میتواند نویسنده قدری نباشد و یک نویسنده میتواند شاعر قدری نباشد اما این دو قشر باید دانش ادبیات را به شکل نسبی داشته باشند و بتوانند از پس نگارش متون ادبی یا سرایش در حد رعایت وزن و قافیه بر بیاییند. برخی مرا سرزنش میکنند که به طور همزمان هم به شعر میپردازم و هم به یادداشت و معتقدند من با نوشتن به شعرم صدمه میزنم، اما خودم برعکس فکر میکنم و معتقدم شاعری که با کلمات دست و پنجه نرم کرده است و بر وزن و قافیه تسلط پیدا کرده است میتواند وزن را بشکند و نثر بنویسد. و دوباره به سراغ وزن و قافیه برود و شعر خوب بگوید.
نمونه بارز این سخنم هم سعدی ست که هم در نثر موفق است و هم در شعر.
اگر اینگونه نباشد، نمیتوان چنین اشخاصی را به عنوان شاعر پذیرفت و یک روز بالاخره دستشان برای مخاطب رو خواهد شد.
5. چه شد به این نتیجه رسیدید که کتابتان را منتشر کنید؟
به نظر من انتشار کتاب برای شاعران جوان ضروری ست و به نوعی رزومه کاری شان محسوب میشود و فکر میکنم زمانی که برای انتشار اشعارم انتخاب کردم زمان خوبی بود. اما نکته ای که در باب چاپ کتاب در روزگار ما گفتنی ست و دامنگیر جامعه نشر و کتاب شده است این است که متاسفانه صنعت نشر این روزها آن طور که باید نیست. و توقع ناشران این است که خود شاعر بیاید و کتابش را و شعرهایش را بفروشد. در حالی که نه رسالت شعر و نه رسالت شاعر و نه رسالت صنعت نشر این نیست. و من این حال و روز را برای نشر کتاب به ویژه کتاب شعر نمیپسندم.
6.چه افقی را در شعر برای خود ترسیم کرده اید؟
افقی که من برای خودم در ادبیات ترسیم کرده ام مانند خط مرزی آسمان کویر و زمین است. خطی که آدم فکر میکند آخر دنیاست ولی وقتی در آن نقطه قرار میگیرد میبیند هنوز با آخر دنیا فاصله دارد و آخر دنیا کمی جلوتر است و... . ادبیات دقیقا برای من این شکلی ست. و این را نه از روی غلو میگویم نه از روی فخر. به نظر من ادبیات در بین دانشجویان ادبیات درست دریافت نمیشود. لازمه ادیب بودن آن است که یک شناخت مقدماتی از همه علوم نظیر پزشکی، ریاضیات، نجوم و... در شخص وجود داشته باشد.
و من امروز خودم را در جایی از ادبيات تصور میکنم که به سطوح تمامی علوم دست بیابم و از آنها در شعرم و نثرم بهره بگیرم چون معتقدم هردوی اینها باید در کنار هم باشند. و آن زمان مجددا به دنبال افق دیگری از ادبيات باشم.
7. به عنوان سخن پایانی هر چه را فکر میکنید لازم است بیان شود بگویید.
صمیمیت پررنگ ترین رابطه ایست که بین آفتابگردانها موج میزند. در مجموعه آفتابگردانها همه با یک چشم دیده میشویم و فضا بی اندازه دوستانه و محبت آمیز است. درست همان چیزی که در سایر فضاهای شعري دیده نمیشود.
من آفتابگردانها را دوست دارم.
در پایان مهمان یک غزل از سروده های الهه صابر از کتاب از چشمهای آینه باشید:
از چشم های آینه شاید زلال تر
از روشنای ماه ولی بی زوال تر
خورشیدواره ای به تماشای صبح زود
حالی بدون وصف بسی بی مثال تر
یک اتفاق واقعی افتاده در دلم
چیزی شبیه معجزه اما محال تر
شاید شبیه عشق که با غصه ها مرا
هم کرده آشناتر و هم بی خیال تر
آری جواب هرچه ندانسته ام تویی
باور نمی کنی شده ام بی سوال تر